سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ازدواج بکهام و ویکتوریا (دوشنبه 86/3/21 ساعت 3:29 صبح)

زندگی دیوید بکام به قبل و بعد از ازدواج با ویکتوریا تقسیم می‌شود و نه پیوستن یا جدایی‌اش از منچستریونایتد. ویکتوریا بود که از دیوید یک مانکن معروف ساخت و او را وارد عرصه نمایش کرد و حالا راهی هالیوود نموده. او کیست و چگونه دیوید بکام  را از دنیای فوتبال به قلب هالیوود برد؟

ویکتوریا کارولین آدامز متولد 17 آوریل 1974، خواننده انگلیسی معروف به ویکتوریا آدامز وود شهرت خود را از ابتدا در گروه موسیقی اسپایس گرلز و سپس با ازدواج با دیوید بکام به‌دست آورد و آن را تشدید کرد. اکنون ویکتوریا را به‌عنوان همسر بکام می‌شناسند، نه برعکس!

به نقل از سایت فوتبال نیوز


ویکتوریا خواننده موسیقی پاپ، ترانه‌سرا و طراح مد است و
Posh Spice نام مستعاری است که بی‌بی‌سی برای او انتخاب کرده است. به‌رغم شهرت فراوان ویکتوریا و قرار گرفتن آهنگ‌هایش بین 10 آهنگ برتر انگلستان، مجموعه کارهای انفرادی‌اش نتوانست نظر مخاطبانش را به خود جلب کند و در زمینه تجاری با شکست مواجه شد. در حقیقت ویکتوریا را خواننده بی‌استعدادی می‌شناسند که به مدد ازدواج با بکام نام خود را مطرح نگاه داشت.


او تنها عضو اسپایس گرلز بود که آلبوم انفرادی نداشت و می‌گفت نمی‌خواهد به تنهایی کار کند اما سرانجام در آگوست 2000، ویکتوریا پس از جدایی از گروه، اولین آلبوم انفرادی‌اش را منتشر کرد. آلبوم اول او با موفقیت نسبی همراه بود اما کار دومش در سپتامبر 2001 نتوانست رقیبانش را شکست دهد. یکی از علت‌های اصلی ناکامی او در فروش آلبوم دوم جنجالی بود که برای حلقه بدلی که در اجرای زنده خود در بیرمنگام توجه عکس‌ها را برانگیخت، به وجود آمد. این اتفاق باعث شد هواداران کم‌شمارش، رفتار خصمانه‌ای با او داشته باشند و ویکتوریا را زنی بخوانند که فقط دنبال جنجال‌آفرینی است، نه هنر.

به راستی دیوید بکام و ویکتوریا چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند؟ بکام در کتاب معروفش به نام <روایت من> که سال 2003 توسط انتشارات کالینز ویلو چاپ شد، بخش مفصلی را به ویکتوریا اختصاص داده که قسمت‌های بسیار کوتاهی از آن را می‌خوانید:

یک :همسرم عکسم  را از صفحات روزنامه‌ها کند و من هم او را روی صفحه تلویزیون یافتم. من در چینگفورد بزرگ شده‌ بودم و او در گافز اوک، که 15 دقیقه با اتومبیل از هم فاصله دارند. ما از مغازه‌های یکسانی خرید می‌کردیم. در رستوران‌های ثابتی غذا می‌خوردیم ولی طی سال‌های زندگی در شمال لندن هرگز یکدیگر را ندیده بودیم اما وقتی برای اولین بار با هم ملاقات کردیم، گویی همیشه یکدیگر را می‌شناختیم.


نوامبر 1996 بود که در هتلی در تفلیس نشسته بودم؛ شب پیش از رویارویی با گرجستان در چارچوب رقابت‌های جام‌جهانی بود. گری نویل، هم‌اتاقی‌ام روی تخت دراز کشیده بود. سفر با تیم‌های فوتبال یعنی خوردن، خوابیدن و برگزاری مسابقه. در آن هتل قدیمی تفلیس چه کاری از دست ما در روزی بارانی بر می‌آمد؟تلویزیون روشن بود و کانال موسیقی را گرفتیم. همان لحظه قطعه جدید گروه <اسپایس گرلز> به نام <بگو اون جا هستی> پخش شد. چهار نفر زن اعضای گروه در یک صحرا آواز می‌خواندند و ویکتوریا لباس تیره‌ای به تن داشت و خود را شبیه گربه‌ها کرده بود. پیش‌ترها هم آوازهای اسپایس گرلز را شنیده و چهره‌هایشان را دیده بودم اما آن روز، در آن هتل کوچک خفقان‌آور تفلیس توجه بیشتری به آن قطعه کردم. ویکتوریا در آن قطعه محشر بود.
به خودم گفتم: <حاضر میشه باهام حرف بزنه؟> هنوز در دنیای فوتبال جوان به شمار می‌رفتم و چندان معروف نبودم، در حالی که گروه اسپایس گرلز در اوج به‌سر می‌برد. نام و چهره آنها را همه جا می‌دیدید.


دو:یک ماه بعد در لندن به‌سر می‌بردیم و در رختکن استمفوردبریج آماده مسابقه با چلسی می‌شدیم که کسی آمد و گفت گروه <اسپایس گرلز> اینجا هستند و می‌خواهند با بازیکنان منچستریونایتد ملاقات کنند. به خودم گفتم:‌ <یعنی ویکتوریا اینجاست؟ یعنی او را می‌بینم؟>کسی جلو آمد و گفت: <سلام دیوید، من سایمون فولر هستم، مدیر برنامه‌های اسپایس گرلز. می‌خواهم ویکتوریا را ببینی.>احساس کردم عرق بر چهره‌ام جاری شد، ناگهان احساس گرمای شدیدی کردم. ویکتوریا جلو آمد و گفت: <سلام دیوید.>هم زیبا بود، هم خونسرد و باوقار. سایمون فولر حرف می‌زد و نمی‌دانم چه می‌گفت، من میخکوب شده بودم.


سه:می‌گویند نوجوان‌ها زود عاشق می‌شوند. می‌گویند عشق آنها بی‌دوام است و بی‌تردید خیلی‌ها تصور می‌کردند رابطه من و ویکتوریا مشابه بسیاری از روابط نوجوانان خواهد بود اما وقتی با او از طریق تلفن حرف زدم، دریافتم علا‌قه‌ام عمیق است. یک بار برای دیدارش چهار ساعت از منچستر تا لندن را رانندگی کردم. خوب به یاد دارم اتومبیلم بی‌ام و آبی رنگ مدل M3 بود. مادرم می‌دانست با ویکتوریا حرف می‌زنم اما باور نمی‌کرد یک فوتبالیست شیفته یک خواننده شود.


چهار:به هر هتلی که ویکتوریا آن جا می‌رفت دسته‌های گل می‌فرستادم که در آنها یک شاخه گل رز جلب‌نظر می‌کرد. بی‌تاب بودم.یک بار از لندن تا کمبریج را با او رانندگی کردیم. وسط راه پیتزا ساده‌ای خوردیم، مثل دوتا آدم معمولی. سپس به لندن برگشتیم و به خانه پدر و مادرم رفتیم. بعد از خوردن شام با آنها فیلم <جری مک گوایر> با بازی تام کروز را دیدیم. سپس به خانه مادر ویکتوریا رفتیم. همه جزئیات آن روز را به یاد دارم. مادر او جلو آمد و گفت: فوتبالیست هستی؟ این طور نیست؟ پاسخ دادم <بله> و او دوباره پرسید <برای چه تیمی بازی می‌کنی؟>
نمی‌دانم چرا ولی تعجب نکردم، او نمی‌دانست برای منچستریونایتد بازی می‌کنم.


پنج:ابراز عشق ما ساده بود. مثل دو تا آدم معمولی حرف زدیم.
گفتم: ویکتوریا دوستت دارم.
گفت: منم دوستت دارم دیوید.


شش:برای برگزاری مراسم ازدواج قصری را در منطقه لاترل استو در ایرلند انتخاب کردیم. آن قصر هرچه نیاز داشتیم را داشت. کلیسای محلی همان نزدیک بود و معماری‌اش فوق‌العاده. دو روز پیش از عروسی آن جا رفتیم. مادر و پدرم و میهمانان روز بعد وارد شدند.ساقدوش من گری نویل بود. نزدیک به سیصد نفر میهمان داشتیم. از چهره‌های معروف عرصه سینما، تلویزیون و موسیقی تا ورزشکاران. همه بازیکنان منچستریونایتد آنجا بودند.خوشحال بودم و احساس افتخار می‌کردم. چنان احساسی برایم تازگی داشت. من و ویکتوریا از این که ما را خانم و آقای بکام می‌خواندند به هیجان آمده بودیم.


 

از خدا ممنونم که فرزندی به من بخشیده.

به نقل از سایت فوتبال نیوز

هفت:سال 1999پس از پیروزی 2 بر صفر مقابل اینتر در لیگ قهرمانان بود که ویکتوریا به من زنگ زد. می‌خندید. به او گفتم پس از پایان مسابقه پیراهنم را با دیگو سیمونه (که در جام‌جهانی 1998 طی دیدار انگلیس و آرژانتین درگیر شدند و بکام اخراج شد) عوض کردم. در بازگشت به لندن بود که موبایلم زنگ زد و آنچه شنیدم نفسم را بند آورد.
ویکتوریا بود: دیوید، دکترها می‌گن امشب باید به بیمارستان بروم. پسرمون امشب به دنیا می‌یاد.
خیلی چیزها در فوتبال من را شاد کرده بود، خیلی چیزها ولی احساس پدرشدن را چیز دیگری یافتم؛ آمیزه‌ای از هیجان، ترس و شادی. مثل این بود که انگار مریض شده‌ام. به سرعت یک بسته شکلا‌ت خریدم و به طرف خانه پدر و مادر ویکتوریا رفتم.همیشه می‌خواستم بچه‌دار شوم. شاید برای این که همیشه فقط یک خواهر داشتم و عاشق خانواده‌های پرجمعیت بودم.




لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 4 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 6920 بازدید
  • درباره من

  • دیوید بکهام مرد  ارزوها
    سید حامد احمدی طباطبایی
    من سید حامد احمدی طرفدار دیوانه دیوید بکهام امیدوارم از این وبلاگ لذت ببرید راستی نظر یادتون نره
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • آهنگ وبلاگ من
  •